از دلم بس ناله بیرون میکشم


وز جگر بس کاسهٔ خون میکشم

بر درت می آورم صد گون نیاز


تا ز تو یک ناز بیرون میکشم

عشوهٔ را کاورد در گردشم


عشوها از چرخ گردون میکشم

خون دل ریزم بجای می بجام


خون بجای آب گلگون میکشم

مطربا چون دست بر قانون کشند


ناله من هم بقانون میکشم

چن تبسم میکنی خون میخورم


حسرتی زان لعل میگون میکشم

گر کند رطل گران دریا دلی


من ز خون دیده جیحون میکشم

بر سر راهت فتاده خوار و زار


خویش را در خاک و در خون میکشم

کاسهای زهر هجران ترا


هیچ میدانی که من چون میکشم

گر کشند از دست دشمن جورها


من ز دست دوست افزون میکشم

طالع شوریدهٔ دارم چو فیض


اینهمه از بخت وارون میکشم

محنت و بیدادم از دست خود است


حاش لله کی ز گردون میکشم